روایت خودکشی نوعروس هفده ساله
پروین ذبیحی
امرو ز بیمارستان مریوان
اسمش “س” است و هفده سال بیشتر ندارد. دیروز با خوردن قرص دست به خودکشی زده و در بیمارستان بستری است. علت را می پرسم می گوید: “مادرم را اصلا به یاد نمی آورم. دوسالم بود که پدرم طلاقش داد و بعد از مدتی مجددا ازدواج نمود. پدرم نیز دو بار دیگر ازدواج نمود و من بیشتر از ۱۵سال مورد خشونت و آزار ناماداری ها و کم لطفی و بی اعتنایی پدرم بودم در روستای (ز) از توابع مریوان زندگی می کردم. به هر بدبختی بود تا سال سوم دبیرستان ادامه تحصیل دادم. تا اینکه از شانس بد و سیاهبختیم مرا به پسر جوان بیست ساله بیکار شوهر دادند. برخلاف میل و رضایت خودم و به اجبار نامزد شدم. آهی می کشد و می گوید اگر حرفم را گوش کرده بودند کارم به اینجا نمی کشید. خلاصه یکماه پیش به خانه بخت رفتم. خانه بخت که چه عرض کنم خانه سیاه بختی. شوهرم علاف وبیکار است و ما در خانه پدر شوهرم مستقر هستیم. در طی این یکماه به شدت آزارم دادند از همسرم گرفته تا بقیه اعضای خانواده.
مرد مسن بلند بالایی که بعد فهمیدم پدر شوهرش است به اطاق آمد و سرسری و با اخم و تخم احوالش را پرسید و بعدبدون توجه به محیط بیمارستان و رعایت حال مریض ها شروع به داد و بیداد و تهدید کرد. “بیچارتون می کنم ازتون شکایت می کنم مگر پسرم مشکلی دارد که خودت را میکشی؟” و با تهدید کردن بیرون رفت. “نانت ندادیم؟ آبت ندادیم؟ چی کم داشتی؟ “س” به گریه افتاد. تنها همراهش زن عمویش بود و نه از خانواده پدری و نه همسر کسی به دیدارش نیامد ه بود. گفت: “می بینی این زندگی منه چقدر تحمل دیگه؟ طاقتم تمام شده. از بچگی تا امروز آزار دیدم. به خدا اصلا آمادگی تجربه زندگی مشترک ندارم هنوز در عالم بچگی ورویاهای دوران کودکی هستم”. خودم را معرفی کردم و کلی برایش حرف زدم و از مقابله و مقاومت در برابر خشونت برایش گفتم و شماره ام را بهش دادم که هر وقت نیاز به کمک داشت به من زنگ بزند. کارم در بیمارستان تمام شد و هنگام خداحافظی لبخند تلخی زد و گفت: “من این بار کلی قرص خوردم و نمردم ولی هنوز فکرش در سرم هست. می دانم یکبار دیگر هم به این فکر می افتم. تنها قولی که بهت میدم این است که اگر در دقیقه نود پشیمان شدم بهت زنگ بزنم”. از امروز صبح که در بیمارستان مریوان دیدمش و پای درد دلش نشستم به این می اندیشم راهکار چیست؟ نه برای مقابله با خودکشی بلکه شناسایی خشونت دیدگان به جان آمده ایکه راه نجاتشان را در مرگ ونیستی می یابند.


2 دیدگاه

Atena · می 14, 2017 در 12:28 ب.ظ

با سلام و خسته نباشید
از اونجایی که گزینه ی ارتباطی دیگری وجود نداشت مجبور شدم کامنت بذارم
من دانشجوی نقاشی آکادمی هنرهای زیبای فلورانس هستم و موضوع پایان نامه ام ازدواج کودکان هستش
با توجه به سابقه ی شما در تحقیق و بررسی این موضوع،ممنون میشم اگر کمکم کنید

    rayehe mozafarian · می 19, 2017 در 3:42 ب.ظ

    درود بر شما و سپاس از تماستون به کانال تلگرام مراجعه کنید و با ادمین تماس بگیرید
    @STOPFGMEMIRAN

دیدگاهتان را بنویسید

Avatar placeholder

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *